ترجمه: تیم انعکاس با بهرهگیری از ترجمهٔ همین مقاله در سایت مرکز و کتابخانه مطالعات اسلامی به زبانهای اروپایی
چکیده
این مقاله به بررسی سنگنبشتههایی از عربستان پیش از اسلام میپردازد که توسط قبیلهٔ «عاد» تولید شده است و [به طور خاص] یک سنگنبشتهی صفائی که توسط یکی از افراد قوم عاد نوشته شده و تاکنون منتشر نشده، را معرفی میکند. ما نشان میدهیم اینکه قبیلهٔ عاد، خاستگاهی در جنوب عربستان داشته باشد، توسط شواهد کتیبهشناسانه تأیید نمیشود؛ در عوض، به نظر میرسد قلمرو عاد حداقل از منطقهٔ وادی رم (ارم باستان) در آنچه امروز جنوب اردن است تا منطقهٔ حرة در شمال شرق شبه جزیره عربستان گسترده بوده است. این قوم، در حوالی آغاز تاریخ میلادی، یعنی حدود دو هزار سال پیش، در این سرزمین سکونت داشتهاند. در پایان، مقاله در پرتو شواهد باستانشناسی و کتیبهشناسی، به بحث در مورد آیهٔ ۵۰ سورهٔ نجم [﴿وَأَنَّهُ أَهْلَكَ عَادًا الْأُولَىٰ﴾] و آیهٔ ۶ سورهٔ فجر [﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ ﴾] میپردازد.
تذکر مترجم: برای مطالعه بیشتر و دیدن تصاویر مرتبط، مترجمین برخی اسامی و نیز عنوانها را به منابع بیرونی لینک کردهاند که مقاله اصلی فاقد این لینکهاست.
وجود قبیلهٔ «عاد» و محل قلمرو آنها، مدتها از مسائل حلنشدهٔ تاریخ عربستان پیش از اسلام و مطالعات اسلامی بوده است. نام این قبیله، حدوداً ۲۴ بار در قرآن آمده که اغلب، در کنار قوم ثمود از آنها یاد شده است. در حالی که قبیلهٔ ثمود در منابع غیرعربیِ پیش از اسلام، مانند متون آشوری، رومی و عربستان شمالی باستان شناخته شده، [تا کنون] در منابع عربیای که قطعاً پیش از قرآن باشند، هیچ گزینهٔ قانعکنندهای که بتوان آن را با قبیلهٔ عاد تطبیق داد، وجود نداشته است. تعدادی از شاعران جاهلی از «عاد» به عنوان قومی یاد کردهاند که هلاک شده است؛ اما تاریخگذاری این اشعار بسیار دشوار بوده و مشخص نیست که آیا ابیاتی از این اشعار که به عاد قرآنی اشاره دارند، الحاقاتی متأخر و متأثر از قرآن هستند یا به طور موازی از همان سنتهای کهنتر برگرفته شدهاند.
در کتاب جغرافیای بطلمیوس (م. ۱۷۰ میلادی)، نام قبیلهای در شمال عربستان به نام “اودیتای” (Oaditai) آمده که اشپرنگر (Sprenger) آن را به عنوان اشارهای به قبیلهٔ عادِ مذکور در قرآن تفسیر کرد؛ اما این برداشت، از لحاظ زبانشناختی مشکلات متعددی دارد (اشپرنگر ۱۸۷۵: ۱۴۴). آوانگاری یونانی نام این قبیله، نشان میدهد که شکل اصلی این نام با [w] یا احتمالاً یک صدای چاکنایی آغاز میشده و به دنبال آن واکهٔ “u” میآمده است. این ساختار از الگوی اسمی “CuCaC” (صامت+ـُ+صامت+ـَ+صامت) پیروی میکند که در نامهای انسانی رایج است (مانند عُمَر). چندین قبیلهٔ عربستانی وجود دارند که نام آنها با نگارش یونانی این نام همخوانی بیشتری دارد، از جمله “وضء” (“wḍʾ”)، و عوذ (“ʿwḏ”)؛ و همچنین چندین اسم رایج، از جمله: عود، ود، هود، و اود (“‘wd”، “wd”، “twd” و “‘wd”)، که میتوانند مبنای این نام گروهی باشند. ربط قائل شدن بین “اودیتای” و “عاد”، مستلزم رد این احتمال است که این نام بر اساس ریشههای مذکور نوشته شده باشد، یا نیازمند توجیه حضور حرف اُمیکرون (O) در ابتدای کلمه Oaditai است.
قرآن عاد را با دو واژهٔ دیگر همنشین میسازد: «ارم» و «احقاف». اوّلی یک اسم خاص است که در ادامه با جزئیات بیشتری به آن خواهیم پرداخت؛ دومی یک اسم عام و جمع حِقف به معنای «تلماسههای مارپیچ» است. همچنین کلمه «ارم» در اشعار جاهلی نیز ذکر شده (Watt 2012) و نویسندگان دورهٔ اسلامی دربارهٔ معنای آن دچار سردرگمی شدهاند. در یک بررسی دقیق از ارم در منابع اسلامی، المز (Elmaz) نتیجه میگیرد که این اصطلاح در متقدمترین منابع بیشتر به عنوان نام قبیله یا شخص تلقی میشده تا نام مکان (Elmaz 2017: 527; همچنین ببینید: Webb 2019: 118–119). با این حال، در ادبیات تفسیری، گاه «ارم» به عنوان نام مکان نیز خوانده شده و بعدها در روایتهای متأخر همین خوانش رواج پیدا کرده و به شهری گمشده در جایی در جنوب عربستان بدل گشته است (Webb 2019: 118–119).
به همین ترتیب، «عاد» معمولاً قبیلهای باستانی از جنوب عربستان محسوب میشده که در جایی در شرق یمن سُکنی داشته است. با این حال، نظرات دیگری نیز وجود داشت که محل سکونت قبیلهٔ «عاد» را در شام، نزدیک دمشق، یا حتی اسکندریه میدانست و معمولاً این محل را مرتبط با مکان «ارم» در نظر میگرفت. هیچ کدام از این ادعاها به نظر نمیرسد ریشه در خاطرهٔ تاریخی واقعیای داشته باشد، بلکه برگرفته از کوششهای عامیانهٔ بعدی برای ایجاد زمینهای گستردهتر برای اشارات مبهم قرآن و شعر کهن است. با توجه به سرشت اسطورهای این شواهد و اینکه منابع پیش از اسلام ظاهراً خالی از ذکر «عاد» هستند و نیز با توجه به گزارشهای متناقض و فراوانی که در کتب تاریخی حفظ شدهاند، بیدلیل نیست که برخی از دانشمندان معاصر در وجود [تاریخی] «عاد» تردید کردهاند. در واقع، ولهاوزن تا آنجا پیش رفت که پیشنهاد کرد خوانش «عاد» به عنوان نام یک قبیله، ناشی از بدفهمی عبارت «مِنَ العاد» به معنای «از روزگاران کهن» بوده که خود از «عادی» به معنای «بسیار کهن» گرفته شده است (Wellhausen 1902: 596).
در حالی که اشعار منسوب به شاعران جاهلی به نظر میرسد «ارم» را به عنوان نام یک قبیله یا قوم به کار بردهاند (Horovitz 1926: 89f)، و نویسندگان مسلمان نیز آن را با ارام پسر سام -بر اساس نسبشناسی عهدینی- مرتبط میدانند، کاوشهای کتیبهشناختی و باستانشناختی در «وادی رم» نشان میدهد که نام باستانی این مکان “ءرم” بوده است، اصطلاحی که با «اِرَم» در قرآن مطابقت دارد. ساوینیاک و هورسفیلد معبدی نبطی متعلق به قرن اول میلادی را در دامنهٔ جبل رَم حفاری کردند که در آن، کتیبهای بود که به “الههٔ بزرگی که در ءرم است” (ʾlhtʾ rbtʾ dy b-ʾrm) اشاره میکرد (Savignac and Horsfield 1935). متن دیگری از عین الشلالة، عبارت “لات، الههٔ بزرگی که در ءرم است” را ذکر میکند (ʾltw ʾlhtʾ rbtʾ dy b-ʾrm). دیوارنوشتهٔ هیکل رم، که آن نیز در معبد لات یافت شده است، به خط نبطی-عربی حک شده و احتمالاً متعلق به قرن چهارم میلادی است. این دیوارنوشته، امضایی ساده است و بیان میکند که نویسنده آن را با دست خود در «ءرم» نوشته است: ktb yd-h b-ʾrm. صامت بودن نوشتار نبطی، نحوهٔ تلفظ دقیق «ءرم» را مخفی میدارد، اما احتمالاً همانند اِرَم قرآنی بوده است. چرا که اسامی ثلاثی مُنصرف (triptotic) در نوشتار نبطی با یک واو پایانی نوشته میشوند، که [در انگلیسی] به آن wawation (واوگذاری) میگویند (Al-Jallad 2022). با توجه به عدم وجود واو پایانی در نام “ءرم”، این نام باید به یک الگوی اسمی غیرمُنصرف (diptotic) تعلق داشته باشد، احتمالاً CvCaC. بنابراین، میتوانیم با قطعیت تلفظ این نام را به صورت ʾVram (ء+[مصوت]+رَم) بازسازی کنیم، که حداکثر اجازه میدهد اُرَم یا اِرَم باشد. با توجه به اینکه هیچ اختلاف قرائتی برای نحوهٔ قرائت این کلمه در قرآن وجود ندارد، بازسازی نحوهٔ تلفط “ءرم” نبطی به صورت «اِرَم» کاملاً قطعی است.
اینکه “ءرم” همان «وادی رم» باشد، همچنین با توصیف [قرآنی از] قلمرو عاد به عنوان تلماسههای مارپیچ سازگار است. با این که اصطلاح “ءحقف” در کتیبههای نبطی یا حسمائی این منطقه مشاهده نشده، جای تعجبی ندارد اگر آن را صرفاً یک وصف جغرافیایی -و نه یک نام مکان (توپونیم) واقعی- در نظر بگیریم. البته، [سنگنبشتههای] صفائی، [کاربست] “ءحگف” را به عنوان یک نام مکان تأیید میکند (Al-Jallad and Jaworska 2019). در مجموعه سنگنبشتههای صفائی تنها یک بار این واژه به کار رفته و از این یک کاربرد، مشخص نیست که محل “ءحگف” کجاست، اما اگر جابجایی بین گ و ق را مجاز بدانیم، میتوان این واژه را با «احقاف» در قرآن مقایسه کرد. در حالی که این مسلماً بیقاعده است و [مجموعه متون] صفائی هیچ نمونهای از ادغام یا تفکیک این دو آوا را نشان نمیدهد، در جاینامشناسی یا توپونیمی منطقه، چنین بیقاعدگیهایی در بین زبانها مشاهده میشود. یک رخداد مشابه، هر چند با تشابه ضعیف، را میتوان در نام عربی نگو (برگرفته از واژه عبری negeb) یافت، که به صورت نَقَب (naqab) ظاهر میشود، که مطابقت نامنظم بین گ (g) عبری و ق (q) عربی را منعکس میکند. این احتمالاً به دلیل پدیداری “*ق” به صورت [گ] در گویشهای محلی عربی است. بنابراین، قابل تصور است که “احقاف” در عربی قرآنی به طریقی مشابه با “ءحگف” صفائی مطابقت داشته باشد، به ویژه اگر در زمانی وام گرفته شده باشد که “*گ” دیگر به عنوان یک واج حلقی واکدار در عربی تلفظ نمیشد و در نتیجه “ق” نزدیکترین آوای جایگزین برای آن بوده است. البته، این تحلیل، فعلا تنها در حد یک گمانهپردازی ممکن، و البته وسوسهانگیز، باقی میماند.
در ادبیات تفسیری، نظرات متنوع و گستردهای در مورد مکان احقاف مطرح شده، از کوهی در سوریه (شام) گرفته تا حسمى، و حتی تا سرزمین مَهره در جنوب عربستان (طبری، جلد ۲۲، ۱۲۲-۱۲۴). حسمى قطعاً با مکان ارم مطابقت دارد، اما با چنین طیف گستردهای از نظرات گوناگون، فهم این امر دشوار است که آیا این تطابق، ناشی از نوعی اطلاع واقعی دستیاب از دوران پیشااسلامی است یا صرفاً گمانههایی بوده که از قضا درست از آب درآمده است.
حال که به طور قطعی مشخص شده است «ارم» نام مکانی است که در اصل به «وادی رم»، یکی از مراکز پرستش الههٔ لات، اشاره دارد، پرسش این است که تکلیف «عاد» چه میشود؟
یکی از عواملی که شناسایی هویت این قبیله را پیچیده میکند، آن است که در خطوط باستانی عربستان، مصوتهای میانی به طور کامل نمایش داده نمیشدند. خطوط سامی جنوبی باستان کاملاً صامتمحور بوده و خط نَبَطی نیز واکهٔ بلند «آ»ی داخلی را نشان نمیداد. بنابراین، در این نظام نوشتاری، نام “عاد” صرفا به صورت ʿd «عد» نشان داده میشد، که رسم آن با تعدادی از نامهای رایج دیگر، از جمله عود، عِید، عود، عَید و غیره یکسان است. بنابراین، در یک شاهد سنگنبشتهای، ما چگونه میتوانیم مطمئن باشیم که واقعاً با “عاد” قرآنی مواجه هستیم، و مرتکب مغالطهٔ پوزیتیویستی نشدهایم (آنتونی 2018)؟
بررسی دو کتیبه از جنوب عربستان، اهمیت این مشکل روششناختی را روشن میسازد. نام خاندان ʿd «عد» دو بار، یکی در کتیبهای به زبان مَعینی و دیگری در کتیبهای به زبان سَبَئی، ثبت شده است. ممکن است وسوسه شویم که این کاربردها را به عنوان اشارههایی به قبیلهٔ باستانی عاد -مذکور در قرآن- شناسایی کنیم (به ویژه با توجه به سنتهای اسلامی که به طور گسترده قائل به خاستگاه عربستان جنوبی برای قوم عاد است)؛ اما هیچ مدرکی به نفع هیچ یک از تلفظهای مذکور وجود ندارد. این دو نمونه میتوانند در واقع به خاندانی به نام عید اشاره کنند، که در هر حال، یک نام بسیار رایج بوده است. در واقع، هیچ دلیلی وجود ندارد که ابتدا به ساکن، تصور کنیم این دو متن، به همان گروه اجتماعی اشاره میکنند. علاوه بر این، باید تأکید شود که این متون در آن محلی که سنت اسلامی به عنوان سرزمین قوم عاد پیشنهاد میکند، یعنی شرق یمن بین حضرموت و ابین، یافت نشدهاند. متن مَعینی (Maʿīn 79)، محوطهی باستانی قَرناو در وادی مَذاب، در جنوب صنعا، به دست آمده است. خاستگاه جغرافیایی متن دوم معلوم نیست و در حال حاضر در موزهٔ دانشگاه صنعا نگهداری میشود، اما گونهشناسی متنی آن نشان میدهد که به مناطق سَبَئینشین غرب یمن تعلق دارد. در حقيقت، برای شناسایی «عاد» قرآنی، باید باهمآیی رسم ʿd «عد» در سنگنبشتهها را با شواهد خارجی چک کرد که این شاهد، میتواند ارجاعی به «احقاف» یا «ارم» باشد.
در سالهای ۱۹۹۶-۱۹۹۷، بخش آثار باستانی اردن کار مرمت معبد لات در ارم را آغاز کرد، که در جریان این مرمت، سنگی کتیبهدار با خط حسمائی کشف شد. زیادین و فارس-دراپو در سال ۱۹۹۸ نسخهای از این متن را منتشر کردند و به شرح زیر قرائت و تفسیر کردند (Zayadine and Farès-Drappeau 1998):
ZFWI 1
l ġṯ bn ʾslh bn ṯkm w-bny bt lt ḏ ʾl ʿd
ل غث بن اوسلح بن ثکم و-بنی بت لت ذ أل عد
[نوشتهی] غوث پسر اوسالله پسر ثکم و او معبد لات را ساخت [متعلق به] قبیلهی عاد.
ساختار نحوی عبارت انتهایی: ḏ ʾl ʿd «ذ أل عد» “از قبیله عاد” مبهم است. آیا ضمیر نسبت ḏ «ذ» به غوث، نویسندهٔ کتیبه، برمیگردد؟ اگر چنین باشد، پس بخش روایی متن، غیرمنتظره روند نسبنامه را قطع کرده است. همچنین ممکن است که مرجع ḏ «ذ» معبد باشد، و متن، مشارکت نویسنده را در ساخت معبدی به سفارش قبیلهٔ عاد ذکر میکند. با توجه به اینکه ذکر انتساب قبیلهای تقریباً همیشه جزئی از بخش نسبنگاری است، من مایل به پذیرش تفسیر اول هستم، که توسط تفسیرهای دیگری نیز تایید میشود (به ادامهی متن مراجعه کنید).
کتیبهٔ حسمائی دیگری وجود دارد که در آن زمان شناخته شده بود، اما توسط زیادین و فارس-دراپو ذکر نشده است. این کتیبه به شمارهٔ TIJ 4 قبیلهٔ عاد را ذکر میکند و متن آن از این قرار است: ‘ l zhy bn ʿmr ḏ ʾl ʿd ’ “توسط زهی پسر عمرو از قبیلهٔ عاد” (هاردینگ و لیتمان، ۱۹۵۲). تعیین وسعت و نفوذ قبیله در آن منطقه غیرممکن است. مجموعهٔ OCIANA شامل ۳۶۹۱ کتیبهٔ حسمائی است، اما تنها ۷۴ مورد از این متون نسبت قبیلهای را بیان میکنند و از این میان، ۴۷ مورد گروههای قبیلهای منحصر به فردی را ثبت کردهاند. بیشترین قبیلهٔ ذکر شده mšn است که ۵ بار ظاهر میشود. قبایل qlḍ و ḥḍl سه بار ذکر شدهاند. و در نهایت، rwḥ، šklt، tnn، wḍy، ẓyḍt، ‘mt، hḍḍ، همراه با ʿd، هر کدام دو بار ذکر شدهاند. ممکن و در واقع محتمل است که بسیاری از دیگر کتیبههای حسمائی که نسبت قبیلهای را به روشنی ذکر نمیکنند، توسط مردمان عاد نوشته شده باشند.
زیادین و فارس-دراپو با توجه به موقعیت جغرافیایی کتیبه، قبیلهٔ ʿd «عد» را به طور قانعکنندهای با «عاد» قرآنی تطبیق دادهاند: این متن در «ارم» حک شده است و هممکانی این دو نام [یعنی ارم و عاد] نمیتواند تصادفی باشد. بنابراین، برخلاف نمونههای عربستان جنوبی ذکر شده در بالا، ʿd «عد» در این کتیبه، و البته در TIJ 4، به احتمال بسیار زیاد یکی بوده و همان قبیلهای است که در روایات قرآنی از آن یاد شده است. بنابراین، همانطور که به طور گسترده در تحقیقات اخیر شناخته شده، عاد تاریخی و ارم در اصل در محلی که امروزه جنوب اردن به شمار میرود، در منطقه وادی رم قرار داشتند. علاوه بر این، معبد لات به نظر میرسد در قرن اول میلادی ساخته شده است، و خط حسمائی – هرچند تاریخگذاری دقیقی ندارد – دارای ویژگیهایی است که کاربرد آن را در همین دوره نشان میدهد. بنابراین میتوان فعالیت قبیلهی «عاد» در این منطقه را به آغاز تقویم مسیحی، یعنی حدود دو هزار سال پیش، تاریخگذاری کرد.
اکنون میتوانیم به دو شاهد موجود از ذکر ʿd «عد» در کتیبههای حسمائی، یک شاهد صفائی را از حرة در سوریه-عربستان نیز اضافه کنیم. این متن در سال ۲۰۱۵ توسط پروژه بررسی بادیا در نزدیکی دهانه وادی سلما در شمال شرقی منطقهٔ حرة سوری-عربی ثبت شده است. متن صفائی کوتاه (کتیبه BES15 161) در نسخه خط متداول حک شده است و متن آن از این قرار است (شکل ۱):
تصویر ۱ کتیبهٔ BES15 161 تصویر با سپاس از پروژهٔ بررسی کتیبهشناسی بادیا (BES)
l msk bn zmhr bn yzr bn tʾm w wgm ʿl-ʾb-h w ʿl-ʾḫ-h {ḏ} ʾl ʿd
ل مسک بن زمهر بن یزر بن تأم و وغم عل-أب-ـه و عل-أخه {ذ} أل عد
[نوشتهی] مسک، پسر زمهر، پسر یزر، پسر تأم. و [او] سوگوار پدر و برادر خود، از تبار «عاد» است.
این کتیبه، از همه جهت، نمونهای از یک ترکیب صفائی معمول است. با lām auctoris (حرف اول به عنوان معرفی نویسنده) شروع میشود که شجرهنامه را معرفی میکند و سپس یک آیین سوگواری برای پدر و برادر نویسنده را ثبت میکند. این متن به وضوح گروهی به نام ʿd «عد» را ذکر میکند، اما باید احتیاط کرد: آیا میتوانیم این گروه را دقیقا همان قبیلهای بدانیم که در کتیبهٔ حسمائی شناسایی کردیم؟ یا مانند نمونههای جنوب عربستان، با وجود تشابه ظاهری در شکل رسم (حروف صامت)، در واقع ارتباطی میان آنها نیست و احتمالا با یک نتیجهٔ مثبت کاذب مواجهیم؟ بر اساس شواهد موجود، این سؤال را تنها به صورت احتمالی میتوان پاسخ داد. گرچه کتیبههای صفایی و حسمائی از لحاظ جغرافیایی به هم نزدیکاند، اما هر یک الفبا و سنتهای نوشتاری مجزا، با قواعد و قراردادهای قالبی خاص خود را دارا هستند. با این حال، پدیده کتیبههای ترکیبی صفائی/حسمائی ثابت میکند که کاربران این دو خط با هم در تعامل بودهاند. حال، تا چه حد رایج بوده که گروههای قبیلهای به هر دو شیوهی نوشتاری، متن بنویسند؟ همانطور که پیشتر گفته شد، ۴۷ گروه قبیلهای در کتیبههای حسمائی ذکر شدهاند، و این تعداد، در کتیبههای صفایی نیز دیده میشود. از این ۴۷ گروه، ۱۰ گروه (معادل ۲۰٪) در هر دو مجموعه موجودند. با توجه به این همپوشانی قابل توجه، به احتمال زیاد، شباهت در نامهای قبیلهای تصادفی نیست، بلکه حاکی از رواج نسبی این پدیده است که قبایلی که قلمرو کوچنشینیشان مناطق کتیبهنویسی حسمائی و صفایی را در بر میگرفته، به هر دو سنت نوشتاری، آثاری از خود به جا گذاشتهاند. این امر برای گروههای خارجی نیز صادق است.
هم قبیلهٔ ḫwlt حولت و هم قبیلهٔ ṭy’ طیء، که سرزمینهایشان در جنوب عربستان واقع شده بود، گاهی اوقات در مناطق خود، متونی را به هر دو خط حکاکی میکردند. نکتهٔ نامتعارف دیگری نیز در این کتیبه نیاز به بررسی دارد. برخلاف اکثر متون صفائی، جزئی که تعیینکننده انتساب قبیلهای است (حرف «ذ» ʿd به معنای “از تبار”) به جای آنکه بلافاصله پس از شجرهنامهی نویسنده بیاید (چنانکه معمول است)، در انتهای کتیبه آمده است. اگرچه ممکن است «ذ» در اینجا به برادر و پدر متوفی اشاره داشته باشد، احتمال بیشتری دارد که بخشی از شجرهنامهی خود نویسنده باشد که روایت، آن را قطع کرده است. این کاربرد نحوی عجیب، مشابه ساختار کتیبهٔ حسمائی از معبد لات است [که پیشتر بررسی شد]. آیا تصادفی است که هر دو متنی که «عد» ʿd را ذکر میکنند، این ساختار نحوی خاص را در مورد نسبت قبیلهای به کار میبرند؟ یا این ویژگی، از خصوصیات سبک نوشتاری مردم «عاد» است؟ در حالی که غیرممکن است این ویژگی را بتوان با تنها دو متن به طور قطع اثبات کرد، اما مجموعهی عوامل بحثشده در بالا نشان میدهد که میتوان «عد» صفایی را به اطمینان با شواهد حسمائی مرتبط دانست، چرا که هر دو نشانگر کتیبههایی از قبیلهٔ عادی هستند که در قرآن به آن اشاره شده است.
نقشه ۱. مکان کتیبههای عاد.
قرآن در سورهٔ نجم: آیهٔ ۵۰ [﴿وَأَنَّهُ أَهْلَكَ عَادًا الْأُولَىٰ﴾] نام قبیلهای عاد را با صفت الاولی اصلاح میکند، که معمولاً به عنوان “اولین” ترجمه میشود. همانطور که پیتر وب یادآوری میکند، این ترجمه دانشمندان کلاسیک را ترغیب کرد که یک عاد “دوم” را پیشنهاد کنند، که هیچ شواهد تاریخی یا تبارشناختی قانعکنندهای برای آن توسط دانشمندان کلاسیک ارائه نشد، و با خواندن دقیق متن قرآنی در درجه اول تایید نمیشود. پیتر وب، در عوض، پیشنهاد میکند که درک صحیح از الاولی در این بافتار، “باستانی” است، یا دورهای در گذشته دور (Webb 2014: 74). اما “عاد (بسیار) باستانی” در بافتار قرآن به چه معناست؟ آیا میتواند نشانگر ترتیب زمانی وقایع در قرآن باشد؟ به نظر میرسد که در برخی آیات، قرآن ترتیب زمانی مشخصی را برای هلاک اقوام گذشته به دست خداوند ذکر میکند، آیاتی که به مخاطب یادآور میشود تا به اخبار اقوام که پیش از آنها آمدهاند توجه کند، یعنی این به ترتیب این اقوام: قوم نوح، عاد و ثمود (۹:۷۰؛ ۱۴:۹؛ ۲۲:۴۲). شاخص زمانی در اینجا، “قَبلَهُم”، نشان میدهد که ما باید این ترتیب را بیانگر توالی تاریخی اقوام بدانیم. همین ترتیب در سورهٔ غافر: آیهٔ ۳۱ [﴿مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ…﴾] نیز مشاهده میشود، جایی که سرنوشت (دأب) مردم نوح، عاد و ثمود ذکر شده است، اما این بار با اشاره به کسانی که پس از آنها آمدند: “بعدهم”.
فهم تعبیر “الاولی” در سورهٔ نجم: آیهٔ ۵۰ به معنای “باستانی” یا “بسیار باستانی” دشوار به نظر میرسد: زیرا عاد همواره پس از مردم نوح ذکر شده است. در عوض، عاد و ثمود یک جفت را در قرآن تشکیل میدهند، که اغلب با هم ذکر میشوند، به عنوان قبایل باستانی عرب که توسط خداوند برای تخلفات مشابه هلاک شدهاند (برای مثال، به ترتیب داستانها در سورهٔ فجر، یا آیات ۴-۵ سورهٔ حاقه نگاه کنید) و به نظر میرسد همین موضوع در شواهد موجود در ادبیات جاهلی نیز صدق میکند. اگر خوانش زمانی آیهٔ ۷۰ سورهٔ توبه [﴿أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَقَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وَأَصْحَابِ مَدْيَنَ…﴾] و غیره درست باشد، پس به نظر میرسد که در گاهشناسی قرآنی، عاد قبل از ثمود بوده و پیش از ظهور ثمود هلاک شده است. همچنین ممکن است صفت الاولی را به عنوان “قدیمیتر” یا “باستانیتر” درک کرد، که در این صورت، به عنوان یک مقایسه با توجه به ثمود است، به جای “بسیار باستانی” در شرایط مطلق یا صرفاً به عنوان یک توصیف عمومی “باستانی”، که میتوانست به طور یکسان به هر یک از گروههای ذکر شده در داستانهای قرآنی هلاک [امتهای پیشین] اعمال شود.
بیایید به آیهٔ ۶ سورهٔ فجر [﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ﴾ ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ﴾] بازگردیم و سپس نتیجهگیری کنیم. تمام سنتهای متعارف قرائت قرآن، در مورد آوایی کردن عاد در حالت مجرور نکره، «عادٍ»، و قرار دادن ارم در تقابل با آن، «اِرَمَ»، توافق دارند. این ساختار مبهم است، زیرا اجازه میدهد تا ارم را نیز [مثل عاد] به عنوان یک نام گروه بفهمیم، [همانطور] که در برخی از آثار تفسیری منعکس شده است که ارم را به عنوان نژادی از غولها در نظر میگیرند. دیگران، با این حال، رابطهٔ بین عاد و ارم را به عنوان رابطهٔ بین یک قوم و سرزمین آنها میفهمند، که به سادگی با اعرابگذاری فعلی آیه، قابل تطبیق نیست. با توجه به اینکه ارم نام مکانی باستانی است، رابطهٔ نحوی طبیعیتر بین دو کلمه یک ترکیب اضافی خواهد بود، یعنی، “عادِ ارم”. در قرائتی که کاملاً اعرابگذاری شده باشد، این ترکیب اضافی، منجر به قرائت «بِعَادِ اِرَمَ» میشد، که اتفاقاً از لحاظ آوایی شدنی است و در قرائت غیرمتعارف ابنالزبیر نیز یافت میشود. چرایی این ابهام در اعرابگذاری را، به راحتی میتوان توضیح کرد: متن اولیه قرآن، همانطور که توسط فانپوتن و استوکس بازسازی شده، در ابتدا به صورت صامت (رسم بدون اعراب) و بر اساس گویش قدیمی حجاز نوشته شده بوده که فاقد واکههای کوتاه پایانی بوده است (فانپوتن و استوکس ۲۰۱۸؛ فانپوتن ۲۰۲۲). از آنجایی که عبارت “بعاد ارم” در گذار از یک آیه به آیهٔ بعدی، احتمالاً برای رعایت قافیه، به دو بخش شکسته شده بوده، بیشتر قاریان، به جای اینکه این عبارت را به صورت یک ترکیب بخوانند، اینگونه فهمیدهاند که عاد جدا از ارم است. به نظر میرسد این فرآیند پس از آنی رخ داد که رابطه بین عاد و ارم مبهم شد، و در نتیجهٔ آن، این سردرگمی که امروزه در سنت تفسیری و اعرابگذاری با آن مواجه هستیم، به وجود آمد.